آه و وای و بیداد ذکر مدام من شده این روزها. فهمیدم چقدر بی صبرم و ناشکیبا. تمام وجودم مستاصل شده انگار نیرویی مرا به زیر میکشد . تا روی پایم می ایستم که کاری کنم سریع دلم به هم میپیچد و سرم به هر سو میچرخد . زور همه شان به من میچربد و مرا زنین می اندازند و باز روی زمین افقی میشوم.
از غذاها متنفرم. قوت من این روزها 7 عدد بادام و مویز، ابمیوه، 7 عدد انجیر و الو، هویج پوست کنده دو عدد کوچک، زیتون 7 عدد و شبها انار سوره یوسف خوانده است.
*نکته : تهیه و ارائه تمام موارد فوق به عهده همسر عزیزم میباشد. !!!!
ناهار پختنی کم میخورم . اسم غذا که می اید انگار بوی گندی به مشامم میرسد و میخواهد بالا بیاورم . یا گاهی که میبینم ادمها چقدر زیااد غذا میخورم بنظرم از حیوان صفتیشان است. فلسفه ام تغییر کرده. نوک قلشق نوک قاشق میخورم. هنوز عادت نکرم برای انها هم قرآن بخوانم.
*نکته: تهیه و ارائه ناهارها به عهده مادر شوهر میباشد. !!!!!