روایت های اثربخش یک روانشناس

تلاش هایتان را از آنی که میخواهید باشید بردارید،تا خودتان باشید سپس آنی میشوید که واقعیت دارد

روایت های اثربخش یک روانشناس

تلاش هایتان را از آنی که میخواهید باشید بردارید،تا خودتان باشید سپس آنی میشوید که واقعیت دارد

همسر | مــادر
روانشناس | رویکرد شناختی رفتاری
دانش آموخته دانشگاه تهران
و یک مُهـــاجـــر


طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

هیجان های خودم و خوب میشناسم و میدونم که خیلی عصبانی بودم. 
وقتی عصبانی میشم مثل دونه برنجی که روی زمین افتاده و همه مورچه های محل جمع میشن دورش ، همه فکرهای منفی که منو در خودم میبلعند میان سراغم. دلم میخواد همه آدمها رو پس بزنم و اون ریتمی که باعث عصبانیتم شده بهم بزنم و برم تو کنج کوچیک درون خودم چمباتمه بزنم و نوازش کنم خودمو بگم :" کوچولوی ناز من خودم حواسم بهت هست". 


زار دشمنم ار میکنند قصد هلاک ..... گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


بعد میبینی رفتم غذا درست کردم ، بازی کردم ، با گوشی ور رفتم و کتابا رو اینور اونور کردم که بگم آقا اتفاقا سر من خیلی شلوغه ، شما هم هیشکی نیستید ، من خودم یک تنه خفنم !!!
طولی نمیکشه با اون آدم برخورد میکنم . تماس چشمی ظریفی برقرار میکنه بلند مث همیشه میگه سلااااام . 
منم میگم سلاااام خوووبین؟
همین " خوبین" واکنشی بود به اون تماس چشمی اولیه اش و این یعنی حس کردم فضا امنه . من قد علم کردم از اون کنج تنگ مهربان کج دار مریز یه نگاه اینور یه نگاه اونور  زدم بیرون .
آدم موجود چالبیه.
به نظرم هیچ کس به اندازه خودش برای خودش دوست یا دشمن نیست. این نکته حیاتیه . چون اطلاعات و درک غلط از محیط میتونه آدم و هلاک کنه . 
به امید آرامش و روزگاری بی خیال باطل ،بی گمانه های شوم

تورا چنان که تویی هر نظر کجا بیند ...... به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۴
یک روانشناس

مقدمه

پیشرفت که در ازاش موفقیت و دیده شدن میاد خیلی لذت بخشه . شبیه مواد افیونی مدار دوپامینی و روشن میکنه و بدن و روح و روان و حالی به حالی میکنه . اما همونقدر خطرناکه که آدمو میرسونه به مرز نابودی!

آدم کمال طلبِ کامل خواهِ جاودانگی طلبِ همیشه ناراضی سقف این دنیا براش کوتاهه! هی بالا میپره پرواز کنه اما سرش میخوره به دیوار و زخمی میفته پایین . در ازای هر پیشرفتی ، یک پیشرفت بالاتر میخواد . بلندپروازی بیشتر. و هر چی که بالاتر بره کارهای گذشته اش کوچیکتر بنظر میرسه و میخواد بیشتررررر به دست بیاره .

 

توضیحات

من، مدت هها با این اندیشه زندگی کردم . سال ها . وقتی میخواستم یک قدم از این الگوی کارکردی عقب بکشم حجمی از اضطراب ها و تب و لرزها و اشکها و تو خودم پیچیدن ها هجوم میاوردن بهم و این میشد که همه بهم میگفتن چرا خودتو انقدر اذیت میکنی؟

انگار رسالت انسان بودن آدم این باشه که مدام " کار"ی انجام بده و در ازاش موفقیت بگیره و لحظه ای متوقف نشه که اگر بشه پرونده اش سیاهه و انگار توی دنیا به درد کاری نخورده! یا خدا بهش میگه چقدر توی دنیا به درد نخور بودی !

 

نتیجه گیری

فلسفه های عمیق ، روان بنه های مریض ، یادگیری های کودکی ، زمزمه های مادر و پدر معنای همه چیز و تغییر میدن .

پاسخ به سوالات عمیق زندگی و یافتن ایدثولوژی مناسبِ ( نه صحیح) توانمندی ها و خلقیاتمون ، روحمون و رشد میده . ممکنه "کار" انجام بشه یا نشه ، که البته کار اگر ترجمه ی " اثرگذاری" باشه حتا تو خواب هم انجام میشه ، اما یاد میگیریم که با معناهای بزرگ و قوی تر سر و کله بزنیم . معناهایی که انقدر عمیقند فقط در دلمون جا میشن . دل رو میشه پرواز داد و از سقف اتاق بالاتر برد . جسم رو نمیشه . ماده و نمیشه .

 

پیشنهادات

این فکر در نتیجه ی تجربه ی زیسته ی  افکار قدیمی ام اومده و قراره کمی بیشتر باهاش زندگی کنم تا جزییاتشو بیشتر مشخص کنم.

خدا میدونه منِ حیرون چقدر به خدا میگم ای کاش و فقط ای کاش مینشستی رو به روی من و چند کلمه میگفتی از من میخوای اینجا چه کاری کنم؟ منو چطور دوست خواهی داشت؟  لطفا چند پیشنهاد  به من بده ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۴۵
یک روانشناس

اتمام دوماه بارداری

چه روزهای سرسختی بود. هرروز میگفتم ای کاش آدم نیاز نبود حمام برود ، بوی صابون های معطر بوگندو بخورد به ته مشامش.

یا دستشویی برود و با دمپایی های خیس و بوی عطراگین و لکه ی روی کاشی و این چیزها بر بخورد که مجبور شود چشم بسته برود بیاید.

ای کاش هیچ لباسی کثیف نمیشد خصوصا لباسهای مشکی که لازم نباشد مشکین تاژ بریزیم که رنگش بور نشود مثلا. انگار با بوی مزخرف غلیظش مشکی را تثبیت میکند که انقدر زیاد و حالت تهوع آور است.

ای کاش تلویزیون و موبایل وسایل سرگرم کننده این روزهایمان نبودند هیچوقت تا با تصاویر متحرک سرم گیج نرود. هرچند از این قسمتش راضی ام . کمتر شدنم حضورم در فضاهای مسموم آرامشم را بیشتر کرد .اما خب از کار افتادن چشم هایم حسابی حوضله ام را سر برده بود. حتا نمیتوانستم سطرهای کتاب را دنبال کنم. هر سطر مساوی بود با یک عوق!

ای کاش آدمی اصلا گرسنه نمیشد در غذاها از پیاز از روغن ازسیر از هیچی اصلا استفاده نمیشد.

در این روزها گلهایم پژمرده شدند. بوی خاک بوی باران بوی نم بوی خیسی وااای  اوووف هیچکدام دیگر.

پتوها بو میدهند . بالشت زیرسرم هم . اما فقط میتوانم بخوابم . بلند شوم . همسرم مثل پدرهای دلسوز و مراقب بیدارم کند بگوید:" بلند شو یک چیزی بخور دوباره بخواب"

ناهار مادرشوهرم دعوتم کند که هم ناهار بخورم هم ظرف نشورم .

باید لوس بود. ناز کرد. ایام غریبی است نازنین! من چقدر میتوانم لوس باشم؟ نه که دلم نخواهد ها اما حس میکنم اگر مراقب خودم و لوسی ام باشم و اگر دیگران خیلی تحویلم بیرند بعضی ها حسودی کنند یا با چشم بد نگاهم کنند. میخواهم بگویم خودم میتوانم کارهایم را بکنم. اما راستش هم میتوانم هم نمیتوانم . بهترینش این است که تو چیزی نگویی اما دور و بری های بامعرفت خودشان کارشان را بلد باشند.

این فقط کار بلدی ساده نیست. برای من مادر باردار یعنی حس تنهایی نکردن ، حمایت، انگیزه، حس نشاط، حس امیدواری، حس چیزی تو دلم نمونده، حس عشق، حس با قدرت و محبت مادر خوبی میشم، حس پشت گرمی حس رفاقت و ...

خدا همه خوبامونو حفظ کنه

 

پدر و مادر خودم و همسرم ، همسر بامعرفتم، خانواده ی نازنین که در غربت دوستای خوبی هستند ...


_______________________________________________________________________________________

 

ترش

 پی نوشت : غذا مذا نمیشه ترش میخوریم همیشه :دی



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۴۴
یک روانشناس