روایت های اثربخش یک روانشناس

تلاش هایتان را از آنی که میخواهید باشید بردارید،تا خودتان باشید سپس آنی میشوید که واقعیت دارد

روایت های اثربخش یک روانشناس

تلاش هایتان را از آنی که میخواهید باشید بردارید،تا خودتان باشید سپس آنی میشوید که واقعیت دارد

همسر | مــادر
روانشناس | رویکرد شناختی رفتاری
دانش آموخته دانشگاه تهران
و یک مُهـــاجـــر


طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاملگی» ثبت شده است

اتمام دوماه بارداری

چه روزهای سرسختی بود. هرروز میگفتم ای کاش آدم نیاز نبود حمام برود ، بوی صابون های معطر بوگندو بخورد به ته مشامش.

یا دستشویی برود و با دمپایی های خیس و بوی عطراگین و لکه ی روی کاشی و این چیزها بر بخورد که مجبور شود چشم بسته برود بیاید.

ای کاش هیچ لباسی کثیف نمیشد خصوصا لباسهای مشکی که لازم نباشد مشکین تاژ بریزیم که رنگش بور نشود مثلا. انگار با بوی مزخرف غلیظش مشکی را تثبیت میکند که انقدر زیاد و حالت تهوع آور است.

ای کاش تلویزیون و موبایل وسایل سرگرم کننده این روزهایمان نبودند هیچوقت تا با تصاویر متحرک سرم گیج نرود. هرچند از این قسمتش راضی ام . کمتر شدنم حضورم در فضاهای مسموم آرامشم را بیشتر کرد .اما خب از کار افتادن چشم هایم حسابی حوضله ام را سر برده بود. حتا نمیتوانستم سطرهای کتاب را دنبال کنم. هر سطر مساوی بود با یک عوق!

ای کاش آدمی اصلا گرسنه نمیشد در غذاها از پیاز از روغن ازسیر از هیچی اصلا استفاده نمیشد.

در این روزها گلهایم پژمرده شدند. بوی خاک بوی باران بوی نم بوی خیسی وااای  اوووف هیچکدام دیگر.

پتوها بو میدهند . بالشت زیرسرم هم . اما فقط میتوانم بخوابم . بلند شوم . همسرم مثل پدرهای دلسوز و مراقب بیدارم کند بگوید:" بلند شو یک چیزی بخور دوباره بخواب"

ناهار مادرشوهرم دعوتم کند که هم ناهار بخورم هم ظرف نشورم .

باید لوس بود. ناز کرد. ایام غریبی است نازنین! من چقدر میتوانم لوس باشم؟ نه که دلم نخواهد ها اما حس میکنم اگر مراقب خودم و لوسی ام باشم و اگر دیگران خیلی تحویلم بیرند بعضی ها حسودی کنند یا با چشم بد نگاهم کنند. میخواهم بگویم خودم میتوانم کارهایم را بکنم. اما راستش هم میتوانم هم نمیتوانم . بهترینش این است که تو چیزی نگویی اما دور و بری های بامعرفت خودشان کارشان را بلد باشند.

این فقط کار بلدی ساده نیست. برای من مادر باردار یعنی حس تنهایی نکردن ، حمایت، انگیزه، حس نشاط، حس امیدواری، حس چیزی تو دلم نمونده، حس عشق، حس با قدرت و محبت مادر خوبی میشم، حس پشت گرمی حس رفاقت و ...

خدا همه خوبامونو حفظ کنه

 

پدر و مادر خودم و همسرم ، همسر بامعرفتم، خانواده ی نازنین که در غربت دوستای خوبی هستند ...


_______________________________________________________________________________________

 

ترش

 پی نوشت : غذا مذا نمیشه ترش میخوریم همیشه :دی



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۴۴
یک روانشناس
آه و وای و بیداد ذکر مدام من شده این روزها. فهمیدم چقدر بی صبرم و ناشکیبا. تمام وجودم مستاصل شده انگار نیرویی مرا به زیر میکشد . تا روی پایم می ایستم که کاری کنم سریع دلم به هم میپیچد و سرم به هر سو میچرخد . زور همه شان به من میچربد و مرا زنین می اندازند و باز روی زمین افقی میشوم. 
از غذاها متنفرم. قوت من این روزها 7 عدد بادام و مویز، ابمیوه، 7 عدد انجیر و الو، هویج پوست کنده دو عدد کوچک، زیتون 7 عدد و شبها انار سوره یوسف خوانده است. 
*نکته : تهیه و ارائه تمام موارد فوق به عهده همسر عزیزم میباشد. !!!!
ناهار پختنی کم میخورم . اسم غذا که می اید انگار بوی گندی به مشامم میرسد و میخواهد بالا بیاورم . یا گاهی که میبینم ادمها چقدر زیااد غذا میخورم بنظرم از حیوان صفتیشان است. فلسفه ام تغییر کرده. نوک قلشق نوک قاشق میخورم. هنوز عادت نکرم برای انها هم قرآن بخوانم.
*نکته: تهیه و ارائه ناهارها به عهده مادر شوهر میباشد. !!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۱۴
یک روانشناس